ایستاده بودیم اتفاقات رو نگاه میکردیم، مرده باتومو از دست سربازه کشید، شروع کرد مقابله کردن باهاش، من در حیرت این بودم که چه جراتی داره که اونم داره میزنه، تعداد سربازها زیاد شد، ۴ ۵ نفری شروع کردن زدن مرده، تو همین حین بودیم که احساس کردم دست راستم بی حس شد، برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم مامور یگان ویژه پشت سرم شروع کرد جیغو داد کردن و فحش دادن و باتوم رو ول دادن رو هوا، این وسط هم یه ضربه خوابوند تو سر بابا و یک لگد هم روی پاش؛ ۱۵ ۱۶ سالم بود، از دیدن این صحنه و ترس خشک شدم؛ نمیدونستم چیکار کنم، بابا دستمو گرفتو کشید، در رفتیم.
.
اون زمان بالاترین یکی از سایتهایی بود که چک میکردم، فقط به خاطر اینکه خبر بخونم، تفاوت بالاترین با بقیه سایتها این بود که خبر از
سایتها و وبلاگهای مختلف رو به اشتراک میگذاشت و اگر این خبر مثبت بیشتری میگرفت، بالاتر میرفت ( تا جایی که یادم میاد ).
در کنار اینها اون زمان تازه با فیسبوک آشنا شده بودم و شروع کرده بودم پیجهای مختلف مربوط به اون روزها رو لایک کردن و خبراشونو خوندن. ( انقلاب سبز ، میر… ، … )
سایتها و وبلاگهای مختلف رو به اشتراک میگذاشت و اگر این خبر مثبت بیشتری میگرفت، بالاتر میرفت ( تا جایی که یادم میاد ).
در کنار اینها اون زمان تازه با فیسبوک آشنا شده بودم و شروع کرده بودم پیجهای مختلف مربوط به اون روزها رو لایک کردن و خبراشونو خوندن. ( انقلاب سبز ، میر… ، … )
.
بعدها تو فیسبوک موجی به وجود اومد که همه شروع کردن نوشتن دیگر رای نمیدهیم، اگر فلان شخص هم بیاید دیگر رای نمیدهیم، حافظه تاریخی و … .
اینها همه باعث شد من هم به اینها اعتقاد پیدا کنم، هر چند وقت یک بار هم عکسم رو عوض میکردم، دستبند سبز تو مدرسه دستم میکردم و چندی بعدشم اسمم رو تغییر دادم به ارشیا ایرانی.
( اون زمان به دلیل شرایط امنیتی و …، خیلیها شروع کردن به تغییر فامیلیشون تو فیسبوک به ایرانی ).
اینها همه باعث شد من هم به اینها اعتقاد پیدا کنم، هر چند وقت یک بار هم عکسم رو عوض میکردم، دستبند سبز تو مدرسه دستم میکردم و چندی بعدشم اسمم رو تغییر دادم به ارشیا ایرانی.
( اون زمان به دلیل شرایط امنیتی و …، خیلیها شروع کردن به تغییر فامیلیشون تو فیسبوک به ایرانی ).
.
.
گذشت.
.
گذشت.
یکی دوسالی ایران نبودم و همون زمانها دولت قبلی باید میرفت و دولت جدید میاومد، من پیگیر بودم و فکر میکردم هنوز هم مردم ایران ( حتی خیلی از دوستانم ) فکر میکنن دیگر نباید رای داد و …، اما برعکس بود، خیلی از دوستانم شروع کردن فعالیتهای انتخاباتی کردن ( تغییر کاور فیسبوک، عکس جوانیه فلان کاندیدا رو در آمریکا گذاشتن و … ).
دو سه بار واکنش نشان دادم و از حافظه تاریخی گفتم اما دوستانم گفتن تو ایران نیستی، نمیفهمی، شرایط عوض شده.
خاموش شدم. و فقط پستی گذاشتم که از بازیه انتخابات خسته شدم.
دقایقی بعد از پست من پستی گذاشته شد از گرافیستی که از تنور داغ کنهای انتخابات بود، و پستش این بود، انتخابات بازی نیست و … ؛
پستم رو پاک کردم. ناراحت بودم، از طرفی هم خوشحال، ناراحت ازینکه شاید من واقعا نمیدونم چه خبره و نیستم شرایط رو نمیدونم و خوشحال از اینکه فلانی به پست من واکنش نشون داده ( البته شاید توهم من بوده باشه ).
همه رای دادن و من خوشحال شدم فقط ازینکه کاندیدای مورد نظرشون رای آورد و شاید ایران تغییر کنه.
کرد.
گذشت.
به دلایلی برگشته بودم ایران، با پسر عموم نشسته بودیم، و بی بی سی اخبار برجام رو نگاه میکردیم، قدری خوشحال بودم ازینکه بالاخره اون روزها داره تموم میشه. و داره تغییر بزرگتری رخ میده.
.
.
.
چندی بعد از برجام و هیجاناتش و اتفاقات مثبتی که بعد از اون رخ داد، انتخابات ۹۶ نزدیک شد، من اون زمان دانشجوی عکاسی بودم در تهران و همین باعث شد من و دوست نزدیکم امیر شروع به عکاسی از آن روزها کنیم، و البته خودم هم به دلیل دیدن رخدادهای مثبت برجام شروع کردم چندی شور دادن به انتخابات و همه ی اینها باعث شد که برای اولین بار رای بدم و کاندیدای مورد نظرم هم رای آورد؛
خوشحال شدم.
.
.
.
گذشت.
هنوز چندی از انتخابات نگذشته بود که در کشور دیگری شخصی آمد و برجام رو به عبارتی پاره کرد و همه چیز رو تغییر داد و حتی باعث شد شرایط زندگی ما از خوب، به بد و حتی بدتر هم تغییر کنه و اونجا بود که انگار با حقیقت مواجه شدم.
فهمیدم اگر شرایط خوب باشه کاندیدای مورد نظر من خوب هست، اگر شرایط خوب نباشه کاندیدای مورد نظر من هم تغییر میکنه و دیکتاتوری میشه بدتر از دیگری …
گذشت.
دی ماه ۹۶.
گذشت.
آبان ماه ۹۸.
سقوط هواپیما…
گذشت.
انتخاباته.
من رو یاد گذشته میندازه، یاد روزهایی که میگفتم رای نخواهم داد و از حافظه تاریخی حرف میزدم، یاد روزی که رای دادم، یاد روزی که به دوستی گفتم با رای ما روزهای خوب باقی میمونه… ،
حقیقت ناراحتم اگر من باعث رای دادنش شده باشم… .
حقیقت ناراحتم اگر من باعث رای دادنش شده باشم… .
اینبار هیچ حسی ندارم امروز میگم رای نمیدم، و میگویند رای نمیدهند …
اما مطمئن شدم تا زمانی که ندادنم حرف و کنش خودی یا دیگری باعث تغییر خوبی تو کشورم نمیشه رای نخواهم داد..
اما مطمئن شدم تا زمانی که ندادنم حرف و کنش خودی یا دیگری باعث تغییر خوبی تو کشورم نمیشه رای نخواهم داد..